زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
در حق و باطل عــادتِ تشکیک دارد با جهــل خــویشاوندی نــزدیک دارد در فـتـنـه قــومی قـابـل تحریک دارد مثـل مــدیــنه کــوچــۀ بــاریـک دارد می خوانمت با چشم های کـم فـروغم مــن عــابــر آوارۀ شــهــر دروغــــم در بین این هـا کــاتبــان نــامـه دیــدم مشتی به ظاهر زاهد و عــلامه دیـدم سرگــرم برپــا کــردن بـرنـامه دیــدم غارتگــر انــگــشتر و عمــامه دیــدم خواهی شنید ازکوچه هایش بوی خون را روی لبــم "انّــا الیــه راجــعــون" را یک شهر از وحشت زبانش لال گشته مردانگــی روی زمیـن پــامــال گشته دشـمـن بـرای کُـشـتـنـت فـعّـال گـشتـه کــوفــه مهیّــا بهــر استـقـبـال گـشـتـه هــر بــاغ را آمــادۀ پــایــیــز کــردند دندان برای غـنچــه هایت تیــز کردند این پینه های مانده بر روی جـبین را حق ناشنـاسان به ظاهــر اهل دین را بهتر بگـویم گـرگ های در کمیــن را حق از زمین بردارد این قوم لعین را اینجــا نمانده هیچ کس پای تو، برگرد جــانم به قــربـان قـدم هـای تو، برگرد اینهــا فقط انبــان زر را می شنــاسنـد بینند اگــر بــاغی تبــر را می شناسند آتش نشاندن بر جگــر را می شنـاسند بر روی نیزه جای سر را می شناسند در خواب دیــدم غــارت انگشتری را آتش به دنــدانش گــرفته معجــری را حــالا که مسلــم بی پنــاه افتــاده اینجا از ارتفــاعی نــابه گــاه افتــاده اینجــا از دیــده اش خــونـابه راه افتاده اینجا نوکر سـرش در پای شاه افتــاده اینجا شـرمنــده بــاشد از نگـاه خــواهــر تو جــانــم فــدای اشــکــهــای دخــتــر تو حــالا که بــایــد یــار من تـنهــا بمــاند ای کــاش پــای نــاقه در گـل جا بماند درد دلــم بـســیـار بــود امــا بــمــانــد دنــیــا بــرای مــردم دنــیــا بــمـــانــد اینجــا نمانده هیچ کس پای تو، برگرد جانــم به قــربان قــدم های تو، برگرد |